روزهایی که گذشت....پست سوم
پیش به سوی تهران-رشت سه شنبه 9 مهر بابا علیرضا گفت باید بریم تهران واسه انجام کار اداری که براش پیش اومده و گفت که وسایلای مورد نیازمونو واسه رفتن جمع کنم که فردا حرکت کنیم ....حالا منو بگو تو این فرصت کم آخه چجوری خودمو آماده کنم واسه رفتن؟؟؟؟ خلاصه با هر زحمتو کمبود وقتی که بود تونستم به کارا برسم و خوشحال از اینکه بازم داشتیم پیش خانوده ها میرفتیم. چهارشنبه 10 مهر حرکت کردیمو شب رو تو سمیرم سوئیت گرفتیم و صبح هم به سمت تهران حرکت کردیم و بعد از ظهر رسیدیم خونه مادر بزرگی(مامان لیلا....مامان بابایی) رونیکا اولش یکم غریبی کرد ولی بعدش کلی بازی کرد و چند ساعتی با عمه مریمش رقصید و هی واسش دست ...
نویسنده :
مامان مینا
19:38