رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

رونیکا ضربان قلب مامان و بابا

شروعی دوباره

دختر نازنینم تقریبا دو ماهی میشه که نتونستم خاطرات قشنگتو بنویسم همش منتظر بودم که نت وصل بشه الانم که دارم اینا رو مینویسم تو و بابایی تو خواب ناز بسر میبرین مامانی قول میده که از این به بعد تند تند به وبت سر بزنه.
5 شهريور 1392

دوستت دارم......

دوستت دارم ........ بیشترازکلمه واقعی دوست داشتن ، چون تو ارزش دوست داشتن را داری همچون تکه ابرهای سفیدی که دراوج آسمان آبی درحال عبورند همچو امواج دریا که به کنار ساحل می آیند وآرام نیز به دریا می روند دوستت دارم فراتر از باور یک رویا و فراتر از باور یک حقیقت دوستت دارم بیشترازآنی که تصورکنی ........چون تو آخرین امید زندگی منی دوستت دارم دخترم ...
3 شهريور 1392

مسافرت مامان و بابا

امروز به سمت تهران پروووووووووووووواز کردیم . منو و علیرضا و رونیکا کوچولو (توشکمم) البته باید نامه پرواز با خودم میبردم که به پزشک هواپیما تحویل بدم که مانع از سوار شدنم به هواپیما نشن. چه پرواز لذت بخشی بوووووووووووووووود. قراره فردا هم بریم رشت پیش مامان هما. حسابی واسه خونمون دلتنگ بودم . برا هوای بارونیه رشت و قدم تو خیابونای خیسش.
25 خرداد 1392

دکتر رفتن ماما

امروز نوبت دکتر داشتم اونقدر عجله کردم که دیگه ایندفعه رو دیر نرسم آخرش کار دست خودم دادم پام رفت روی تیغ چسب نواری و کلی خون اومد فردا صبح نوبت سونوگرافی دارم. ...
25 خرداد 1392

اولین حمام دادن مامان و بابا

دیگه تنها شده بودیم مامانااااااااااا رفته بودن امروز خودمون واسه اولین بار دخترمون رو بردیم حموم منو بابا علیرضایی بابا بزرگی هم امشب اومدو واسه اولین بار نی نی ما رو دید .  
25 خرداد 1392