باشگاه رفتن مامانی
عشق مامان امروز مثل همیشه عالی بودی....
امروز صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم آخه ایندفعه دیگه تصمیممو گرفته بودم و با اراده ای قوی از خواب بیدار شدم آخه قرار بود برم باشگاه.........
ساعت 8/15 پاشدم و تند تند کارامو کردمو تا اومدم آماده بشم جنابعالی طبق معمول روزایی که من زود
بیدار میشم زودی بیدار شدی.....آخه من نمیدونم تو با این ریزه میزه بودنت تو خواب چجوری متوجه میشی که من از خواب بیدار شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه یکمم به دخملم رسیدم و لباساشو عوض کردم چون قرار بود این یکی دوساعتی که من پیشش
نیستم در خدمت بابایی باشه و پدر و دختر 2 ساعتی رو کنار هم و بدون من بگذرونن...
اول علیرضا منو رسوند باشگاه و بعدشم با نینی رفت دنبال کارای خودشو منم رفتم داخل باشگاه و
شانس خیلی خوبی که داشتم باشگاه حسابی خلوت بود و جز چند تا خانم هیچکس دیگه ای نیومده
بود،بعد از ثبتنام و پوشیدن لباس و کفش ورزشی مشغول ورزش کردن شدم.........یادمه آخرین باری که
رفته بودم باشگاه چند ماه قبل از بارداریم بود بعدشم به خاطر نینی دیگه نتونستم برم تا حالا و امروز
بالاخره موفق شدم......
مربی باشگاه بخاطر خلوت بودن باشگاه تونست مثل کلاسای خصوصیش باهام کار کنه حالا منم اونجا
هی با ناز به حرفاش گوش میدم و کارایی رو که بهم میده انجام میدم تازه یه موزیکایی گذاشته بود که
همش رقصم میگرفت
آخرشم قبل از اینکه علیرضا بیاد دنبالم یکم با هم صحبت کردیم و یدفعه بین حرفاش پرسید اینجایی
نیستی نه؟؟ ( بوشهر )
منم با ذووووق گفتم نه شمالیم......شوهرم تهرانی.........دخملمم بوشهری شده
واسش خیلی جالب بود،تازه قراره فردا هم دوباره برم باشگاه...........به امید روزی که منو دخملم دست
به دست هم بریم باشگاه........بهش که فکر میکنم قند تو دلم آب میشه مامانی