رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

رونیکا ضربان قلب مامان و بابا

یلدای 93

1393/10/14 19:54
نویسنده : مامان مینا
453 بازدید
اشتراک گذاری

سلام رونیکای مامان،این روزها تو خونه نت ندارم واسه همین نمیتونم مرتب برات بنویسم خط تلفن خونمون pcm هست و نمیشه باهاش به وایفای متصل شد و بعضی وقتا میام تو دفتر بابایی میشینمو واست مینویسم، الانم میخوام از روزهایی که گذشت بنویسم...

امسال شب یلدا سومین شب یلدایی بود که تو کنار مامان و بابا بودی، تازه مادربزرگی و عمه مریم هم 3 روزی رو اومده بدن بوشهر که ما هم از تنهایی در بیایم،تو اون 3 روز همش بیرون بودیم روز اول رفتیم کنار دریا ( پارک تی وی و باغ پرندگان و دریای ریشهر ) ، روز بعدشم رفتیم به سمت بندر گناوه ولی هم دیر حرکت کردیم هم مجبور بودیم زود برگردیم آخهشب خونه خانم و آقای موسوی (همکار بابا و دوست مامان،مامان بابای آدریانا) به مناسبت شب یلدا دعوت بودیم،با همه خستگی ایی که داشتیم خیلی بهمون خوش گذشت ،البته مهمونیشون 1 شب زودتر از شب یلدا برگزار شده بود،روز بعدشم رفتیم سمت رودخانه تنگ ارم و واسه ناهار کباب زدیمو تا غروب لب رودخونه بودیم و آتیش روشن کردیم و شب هم رفتیم پارک گنجی برازجان نشستیم ولی هندوانمونو اومدیم خونه خوردیم و فال حافظ هم گرفتیم....

متاسفانه امسال نشد تو خانه بازی بادبادک با سفره یلدا و ننه سرما ازت عکس بگیرم آخه نمیدونستم مراسمشون چه روزی هست...خیلی حیف شد!

فردای شب یلدا یعنی دوشنبه غروب هم مادربزرگ وعمه مریم برگشتن تهران و باز خودمون موندیم و خودمووون....به امید یلداهای بعدی ...یلداهای خاطره انگیزتر و شلوغتر

تقریبا یک هفته بعد از یلدا هم تو مریض شدی 3 شبانه روز تب داشتی به همراه سرفه و آب ریزش بینی و تبت فقط با دارو کنترل میشد و ما 2 بار تو رو بردیم پیش خانم دکتر فیروزبخت....

وقتی دکتر تو رو معاینه کرد تو هم وقتی رسیدیم خونه زود رفتی و اسباب بازیای دکتریتو که دایی مهردادت واست خریده رو آوردی و همون کارا رو با من و عروسکت انجام دادی....وروجک خودمی دیگهمحبتمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)