کلامی با دخترم
دوست دارم رونیکای من
روزا دارن میگذرن و تو بزرگتر میشی و من هم خوشحال از بزرگ شدنت اما میترسم.ترس از اینکه این
دوران کودکی تو بگذرن و من در حق تو کوتاهی کرده باشم!!
" کوتاهی تو لحظه هایی که تو نمیتونستی حرفتو با اون زبون کوچولوت بهم بگی فقط با گریه
میتونستی بهم بفهمونی و من بازم متوجه نمیشدم که چی میگی "
" کوتاهی تو لحظه هایی که به من و آغوشم نیاز داشتی و من سرم یجای دیگه ای گرم بود "
" کوتاهی تو لحظه هایی که دوست داشتی بشینم کنارتو باهم بازی کنیم و بازم من کار...... "
" لحظه هایی که نا خواسته یا از روی ناراحتی و شایدم خستگی یه کوچولو دعوات میکردم "
دخترم،همه چیز من،با وجود تو مادر شدنو حس کردم،مسئولیت شیرین و در کنار همه شیرینی هاش
سخت.....!!
با تو فهمیدم که هیچ حسی به زیبایی حس مادر شدن نیست و هیچ عشقی هم فراتر از عشق یه
مادر به فرزندش نمیتونه باشه
رونیکای مامان............ازت میخوام که اگه میشه بعد ها منو بخاطر همه اون کوتاهی ها
ببخشی