بازی با آبرنگ
عزیز مامان امروز واسه اولین بار نقاشی کردن رو تجربه کردی اونم با آبرنگ!!
3 تایی با هم و کنار هم......منو تو و بابایی
واست جالب بود همش دستتو دراز میکردی به سمت قلموی نقاشی و برش
میداشتی و تا میومدی بندازیش تو دهنت زود ازت میگرفتیم و تو بازم تلاش
میکردی که قلمو رو بگیری و بالاخره یبار موفق شدی قلمو رو انداختی تو
دهنت!
الهی قربونت برم مامان جونی،بعد از 9 ماه تونستم عکس دست و پاهای ناز و
کوچولوی رنگیتو رو کاغذ نقاشی کنم،باید اینکارو وقتی که دنیا اومده بودی تو
دفتر خاطراتت میکردم ولی از اونجایی که خیلی کوچولوووو بودی و ظریف دلم
نیومد دست و پاهاتو رنگی کنم اما بالاخره امروز موفق شدم.......
تازه بعدشم کلی منو بابایی زحمت کشیدیم که بتونیم چند تا عکس تو اون
وضعیت ازت بگیریم.
اینم عکسایی که از دختر نازم گرفتم........
اینم یه عکس کامل از دختر نازم و پاهای کوچولوش
اینجا هم با تعجب منو بابایی رو نگاه میکنه و با صدای بلند داره میگه ایییییییییییییییییییییییییی
عزیز دلم امیدوارم زندگیت همیشه رنگی باشه........اونم رنگای شاد و زیبا......رنگایی که خودت
دوست داری ........قلموی زندگی رو بدست بگیر و زندگیتو همونجور که دوست داری نقاشی کن
دخترم، هرگز اجازه نده دیگران به جای تو قلم رو بدست بگیرن.....هرگز