پاییزی دوباره
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
رونیکای من بازم یه پاییز دیگه اومد و تو یکسال بزرگتر شدی.....پاییزی که واسه من و بابایی پر از خاطره های قشنگه...نامزدی عقد من و بابایی...تولد بابایی...تولد خودم.....و.....تولد تو.....تویی که بزرگترین خاطره زندگی مشترک ما شدی.....چند روز دیگه تولدته ولی ما نمیتونیم تولدی رو که دوست داریم واست بگیریم چون هم الان تو ماه صفر هستیم و هم اینکه خانواده هامون بوشهر نیستند و ما نمیتونیم یه تولد بزرگ واست بگیریم وبه یه مهمونی کوچیک اکتفا میکنیم ولی از همه اینا مهمتر اینه که تو الان پیش مایی و همین بزرگترین نعمته واسه من و بابا علیرضا....امیدوارم که همیشه صحیح و سلامت و موفق باشی و سالهای سال در کنار هم تولدتو جشن بگیریم حتی همین جشن کوچیک و خودمونی خودمون.....یدنیا دوستت داریم....از خداوند بخاطر وجود تو هزار بار شکر میکنم آخه من همیشه عاشق این بودم که یه نینی دختر داشته باشم.