رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

رونیکا ضربان قلب مامان و بابا

روزهایی که گذشت....پست دوم

1392/7/23 19:51
نویسنده : مامان مینا
405 بازدید
اشتراک گذاری

قرار بود دوشنبه یعنی 8 مهر واسه اولین بار با رونیکا کوچولو بریم تئاتر....خاله شقایق دوست مامانی

بهم گفته بود که چند روزیه که تو بوشهر تئاتر اجرا میشه و قرار بود که بریم ببینیم ولی بخاطر تموم

شدن بلیط تئاتر قرار گذاشتیم که فردا شب یعنی سه شنبه بریم دیدن تئاتر گربه قجری و اون شب 4

تایی رفتیم شهربازی و بعدشم دریای ریشهر و کلی خوش گذروندیم و بعد هم رفتیم خونه و منتظر

فردا....

سه شنبه شب بجز ما و خاله شقایق خاله ایمان و همسرش آقا افشین و پسرای گلشم واسه دیدن

تئاتر اومدن و وقتی رفتیم داخل سالن بخاطر شلوغی سالن و کمبود جا نتونستیم همه کنار هم

بشینیم و منو علیرضا روی صندلی های ردیف بالا نشستیم وبعد از چند دقیقه سالن تاریک شد وتئاتر

شروع شد،اولش یکم خوفناک بود و جالب اینکه بر خلاف تصورات من که فکر میکردم رونیکا بیقراری کنه

بیقراری که نکرد هیچ تو اون تاریکی هی بین جمعیت سرشو اینطرف اونطرف میبرد که بتونه صحنه رو

خوب نگاه کنه...

این عکسا رو هم بعد از اتمام تئاتر با بازیگرای تئاتر گرفتیم....

 

 

چند تا عکس دیگه هم هست که تو سیستم خونه است و تو لپ تابم ندارم و اونا رو تا یکی دور روز

دیگه تو همین پست قرار میدم.

پسندها (2)

نظرات (5)

اریا و آنیتا
22 مهر 92 8:08
سلام.چقدر شیرینی نانازی.با ما دوست میشی؟

آره عزیزم مگه میشه با شما بچه های دوست داشتنی دوست نشد...؟؟
عمه مریم
22 مهر 92 8:54
عمه جونی
یادت باشه هنرمندان آدمهای خیلی خوبی هستن و قلب بزرگی دارن .

بوس

چشم.....من همه رو دوست دارم عمه جون
ameh sholeh
23 مهر 92 10:32
I love you .. you are our angel .. All the photos are beautiful ... with your parents is also pretty ...
You're a more attractive and beautiful. How good to hear that you play


Thank you Aunt , I love you, you are very beautiful pictures.
زهره مامان بارسین
26 مهر 92 12:44
تئاتر خوش گذشت جیگر طلا

آره عزیزم جای شما خالی بود.

farnaz
22 آذر 92 18:56
hi ronikha I am farnaz I have 12yers old sory I don t remember write you r name you e mother and you very nice by byل]