8 ماهگی نفسم....رونیکا
تو این ماه هم کارای جالب زیادی انجام میدادی :
دیگه کاملا در و دیوار و مبل و کابینت و خلاصه هر چیز گرفتنی بود میگرفتی و وای میستادی و راه میرفتی
با روروئکت هر جا که دوست دتشتی میرفتی و تو همه اتاقا هم سرک میکشیدی تازه بلد بودی باهاش عقب عقب یا کجکیم راه بری
خودتو از دراور آویزون میکردی و هر جور که بود میخواستی دستتو به وسایلای روش برسونی
با بابایی قایم موشک بازیمیکردی و وقتی دنبالت میومد تند تند با اون دستو پای کوچولوت 4 دستو پا میخواستی فرار کنی وقتاییم که من دستتو میگرفتم تند تند میدوئیدی !!
حسودی کردنو یاد گرفتی!!
هر کیو که میشناسی اگه یوقتی 1 بچه دیگه تو بغلش میدیدی میرفتی پیششو لباسشو میگرفتی که یعنی منو بغل کن
با لب و دهنتم که دیگه نگو....هر چی میخوردی تف میکردی بیرون!!
قنگترین خاطره اینه که گوشتو سوراخ کردی و حالا 1 گوشواره خوشکل فیروذه ای تو گوشته..عشق مامان
با خاله مینو و پسرش علیرضا با هواپیما از رشت برگشتیم شیراز که با بابایی برگردیم بوشهر
عشق مامان واسه اولین بار رفتی سینماااااا
مامان و بابا بعد از ازدواج واسه اولین بار با دخملشون رفتن سینما
اسم فیلم هم گذشته اصغر فرهادی بود که تو سینمای بهمنی رو پرده اومده بود.