رونیکا ضربان قلب مامان و بابا

تو این ماه هم کارای جالب زیادی انجام میدادی :    دیگه کاملا در و دیوار و مبل و کابینت و خلاصه هر چیز گرفتنی بود میگرفتی و وای میستادی و راه میرفتی با روروئکت هر جا که دوست دتشتی میرفتی و تو همه اتاقا هم سرک میکشیدی تازه بلد بودی باهاش عقب عقب یا کجکیم راه بری خودتو از دراور آویزون میکردی و هر جور که بود میخواستی دستتو به وسایلای روش برسونی با بابایی قایم موشک بازیمیکردی و وقتی دنبالت میومد تند تند با اون دستو پای کوچولوت 4 دستو پا میخواستی فرار کنی وقتاییم که من دستتو میگرفتم تند تند میدوئیدی !! حسودی کردنو یاد گرفتی!! هر کیو که میشناسی اگه یوقتی 1 بچه دیگه تو بغلش میدیدی میرفتی پیششو لباسشو میگرفتی که یعنی منو ب...

رونیکای من تو این ماه اتفاقات زیادی افتاد که همه رو یکی یکی واست مینویسم:   خونمونو جابجا کردیم و اومدیم تو 1 خونه بزرگتر (پنج شنبه 15 خرداد) امروز (شنبه 18خرداد)دیدم که دخترم دندوناش 1 کوچولو در اومده حالا بیا منو بابایی رو  ببین از ذوق نمیدونیم چکار کنیم  اگه بدونی ....؟؟ وقتی واسه اولین بار ماما ماما گفتی دلم میخواست قورتت بدم.....ماشالله به گل دخترم انقده بهم وابسته شده بودی که نمیتونستم !! تا پا میشدم با گریه دنبالم 4 دست و پا میومدی و ماما ماما میگفتی راستی تو این ماه بود که تونستی 4 دست و پا راه بری  کم کم شروع کرده بودی به غذا خوردن.... در ضمن سرلاکو هم باید تو شسشه بهت میدادم تا بخ...

دختر نازنینم تقریبا دو ماهی میشه که نتونستم خاطرات قشنگتو بنویسم همش منتظر بودم که نت وصل بشه الانم که دارم اینا رو مینویسم تو و بابایی تو خواب ناز بسر میبرین مامانی قول میده که از این به بعد تند تند به وبت سر بزنه.

دوستت دارم ........ بیشترازکلمه واقعی دوست داشتن ، چون تو ارزش دوست داشتن را داری همچون تکه ابرهای سفیدی که دراوج آسمان آبی درحال عبورند همچو امواج دریا که به کنار ساحل می آیند وآرام نیز به دریا می روند دوستت دارم فراتر از باور یک رویا و فراتر از باور یک حقیقت دوستت دارم بیشترازآنی که تصورکنی ........چون تو آخرین امید زندگی منی دوستت دارم دخترم ...

امروز رونیکا واسه اولین بار عقب عقب سینه خیز رفت و کلی جابه جا شد .  

امروز به سمت تهران پروووووووووووووواز کردیم . منو و علیرضا و رونیکا کوچولو (توشکمم) البته باید نامه پرواز با خودم میبردم که به پزشک هواپیما تحویل بدم که مانع از سوار شدنم به هواپیما نشن. چه پرواز لذت بخشی بوووووووووووووووود. قراره فردا هم بریم رشت پیش مامان هما. حسابی واسه خونمون دلتنگ بودم . برا هوای بارونیه رشت و قدم تو خیابونای خیسش.

امروز نوبت دکتر داشتم اونقدر عجله کردم که دیگه ایندفعه رو دیر نرسم آخرش کار دست خودم دادم پام رفت روی تیغ چسب نواری و کلی خون اومد فردا صبح نوبت سونوگرافی دارم. ...

ااااااااااااااااااااااااااااای جانم رونیکای ممممممممممما 20 روزه شد.

دیگه تنها شده بودیم مامانااااااااااا رفته بودن امروز خودمون واسه اولین بار دخترمون رو بردیم حموم منو بابا علیرضایی بابا بزرگی هم امشب اومدو واسه اولین بار نی نی ما رو دید .  

عشق مامان.....امروز وایه اولین بار اینهمه سینه خیز به سمت جلو رفتی ، کلی ذوق کردم ، کوچولوی ما کم کم میخواد داه بره دوستت دترم نفس ماما