رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

رونیکا ضربان قلب مامان و بابا

سفر به بندر گناوه

دخترم دیشب رفتیم بیرون که برات اسباب بازی بخریم ولی نشد در عوض بابایی قول داد که فردا صبح ما رو ببره گناوه و اونجا خرید کنیم واست،خلاصه ساعت 7/5 صبح حرکت کردیم و حدودا 9/5 بود که رسیدیم اول رفتیم لب ساحل و با اینکه هوا گرم بود چند تا عکس خوشکل از دخترم گرفتیم و بعد هم رفتیم به سمت بازار                    راستی امشب خاله مینو هم اومد خونمون با شوهر خاله و داداش رضا و علیرضا اولین بار اومدن خونه جدیدمون خاله مینو بهم گفت از طرف من اونجا 1 اسباب بازی واسه رونیکا بخر من باهات حساب میکنم که ما هم واست 1 تبلت خریدیم که آهنگ میزنه و عکس 1 مزرعه روشه که صدای همه حیووونای مزرعه رو در...
14 شهريور 1392

حمام رفتن رونیکا و آب بازی

  مامانی شنبه که تو رو بردم حمام کلی شیطونی کردی و کلی آب بازی کردی منو باباییم تند تند ازت عکس میگرفتیم ولی نتونستم همونروز عکساتو تو وبت بزارم که الان میزارم،عشق مامان قربونت برم که اینقد آب بازی رو دوست داری اینم از عکسا........   و حالا یکمم کف بازی.........     کف بازیم تمووووم شد...دیگه باید بریم بیرون.........     دختر خوشکلم امیدوارم همیشه خنده رو لبات و شادی تو دلت باشه....دوستت دارم نفسم   ...
12 شهريور 1392

اولین تجربه سینما رفتن با نی نی

مامانی چند روز پیشا رفته بودیم سینما،اولین باری بود که میخواستیم با تو بریم نمیدونستم اونجا چه عکس العملی نشون میدی ولی خب دلو زدم به دریا و رفتیم،منو تو و بابایی با سه تا از دوستای ماما،وقتی رسیدیم از خلوت بودن سینما متعجب شدم نگو واسه اینکه بنر سر در سینما رو که به خاطر بی حجاب بودن بازیگر زن فیلم که اونم خارجی بود در آوردن واسه همین همه فکر میکردن سینما تعطیله.............. جالبتر از همه این بود که تو سینما به جز ما 6 نفر هیچکس دیگه ای نبود   اینم عکسایی که اونشب گرفتیم:   اینجا داشتی واسه خاله شقایق(دوست مامانی) شکلک در میاوردی و خودتو شبیه موش میکردی و میخندیدی....قربونت برم مامانی که اینقد لوسییییی   ...
12 شهريور 1392

دخترم گوشواره دار شد............

مامانی چند روز پیشا که ارفتیم گوش کوچولوتو سوراخ کنیم نتونستم واست چیزی بنویسم آخه نت نداشتم ولی الان میخوام بنویسم فقط اگه جنابعالی بزاری آخه هر دقیقه از خواب پا میشی و نق نق زنان میای سمت من که شیل بخوری دیگه از ترس تو رو تو تختت نمیخوابونم چون وقتاییکه بیدار میشی از تختت آویزون میشی!! اینجوووووری  حالا بریم سر اصل مطلب: اونروز  با بابایی و خاله مینو بردیمت دکتر،بعد از چند لحظه منتظر بودن دکتر تو رو دید و گفت آره دیگه میشه گوشاشو سوراخ کنیم اما یکم کارتون سخت میشه چون از این به بعد همه خواستگارا صف میکشن دم در حالا منو بیا ببین خوشحااااااال خلاصه......رفتیم تو یه اتاق دیگه که واسه عملای سر پاییه، تا آقای دکتر اوم...
7 شهريور 1392

اخ جوووون اسباب بازی جدید

مامان جونی این پستو یبار تا آخر نوشتمو همش پاک شد حالا خلاصشو مینویسم  اخه خسته شدم!! دیروز رفته بودیم خونه دوست مامانی(معصومه جون) و تو و امیر علی(پسرش) یکم با هم بازی کردین این وسط موضوع جالب این بود که تا تو یه اسباب بازی ای رو بر میداشتی امیر علی تند میومد و میگرفت ازت ولی  از 1 طرف دیگه اسباب بازیاییم که من واسه تو برده بودمم بر میداشت و بهت نمیداد!!!! تو اونهمه وسایل تو از یه تلفن خوشت اومده بود که طبق معمول تا برش میداشتی امیر علی سر میرسید!! خلاصه روز خوبی بود دخملم اونحا یکم تاب بازی و ماشین بازیم کرد   اینم عکسایی که با زحمت زیاااااد تونستم ازت بگیرم  آخه همش تکون میخوردیو عکسا تار میشدن!...
7 شهريور 1392